رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

رادمهر

قولت یادت نره

1393/4/3 12:15
نویسنده : مامان رادمهر
320 بازدید
اشتراک گذاری

داشتیم با هم از مهد می اومدیم... 

مامان بغلم می کنی؟

(تو این گرما ... باشه دیگه دلم نیومد بگم نه ماشالله بزرگ شدی ... )

حالا تو بغلمی...

_: مامان اداره بابا کو؟

_: اوناهاش

_: مامان من بزرگ شم تنهایی می یام سرکار بعد با پولام برای تو لباس می خرم

یعنی من انقدر خندیدم که دستام شل شد و مجبور شدم بذارمت زمین... ما که اصلا تو خونه درباره خرید لباس و اینا حرف نزدیم... قرار هم نبوده بخریم پس چرا تو فکر کردی وقتی بزرگ شدی باید با پولت برای مامانت لباس بخری؟ خندونک

به هر حال من بسی شاد شدم... آخه کدوم خانمو دیدی از خرید لباس بدش بیاد خنده

بهت گفتم پس یادت بمونه ها

گفتی آره یادم می مونه... می خرم برات

***

تو خونه داشتی بازی می کردی مثلا رادیاتو خونه داشت آب می داد و تو هم شده بودی تعمیر کارش یهو گفتی باید زنگ بزنم تاسیسات این خرابه... 

منتعجبتعجبتعجب

هنوز تو کفم تاسیسات رو از کجا آوردی

***

دیشب با بابا کلی ورزش کردی و من همه اش رو ضبط کردم ثانیه به ثانیه اش رو... تلاشت که سعی می کردی اندازه بابا دستاتو بکشی بالا، اندازه بابا وزنه بزنی، اندازه بابا پاهات بالا بیاری دیدنی بود پسر دیدنیییی

عاشقتممممم 

خدایا برای شادی های روزگارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

برای این که شادی و سلامتی مهمون همیشگی خونمونه سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

 

پسندها (3)

نظرات (2)

هدی مامان مبین
4 تیر 93 9:55
تاسیساتببین مامانی من به این نتیجه رسیدم اینا یه حافظه داخلی دارن برای ذوق مرگ کردن ما مامانا....هروقت که باید ازش استفاده میکنن...فداااش بشم که بهت قول داده...اوووه صوفی برو جیبشو خالی کن میچسبه آفرین حافظه رو خوب اومدی... خخخ جان قربون جیبشون
سعیده
7 تیر 93 8:00
الهی فدای این پسر شیرین زبون اخ چقدر حال کردم با این جمله های قشنگ این پسر ماشاله ماشاله سلام دوستم. خوبی؟ دلم برات تنگیده بود. مرسی که بهمون سر می زنی. گلتو ببوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد