قولت یادت نره
داشتیم با هم از مهد می اومدیم...
مامان بغلم می کنی؟
(تو این گرما ... باشه دیگه دلم نیومد بگم نه ماشالله بزرگ شدی ... )
حالا تو بغلمی...
_: مامان اداره بابا کو؟
_: اوناهاش
_: مامان من بزرگ شم تنهایی می یام سرکار بعد با پولام برای تو لباس می خرم
یعنی من انقدر خندیدم که دستام شل شد و مجبور شدم بذارمت زمین... ما که اصلا تو خونه درباره خرید لباس و اینا حرف نزدیم... قرار هم نبوده بخریم پس چرا تو فکر کردی وقتی بزرگ شدی باید با پولت برای مامانت لباس بخری؟
به هر حال من بسی شاد شدم... آخه کدوم خانمو دیدی از خرید لباس بدش بیاد
بهت گفتم پس یادت بمونه ها
گفتی آره یادم می مونه... می خرم برات
***
تو خونه داشتی بازی می کردی مثلا رادیاتو خونه داشت آب می داد و تو هم شده بودی تعمیر کارش یهو گفتی باید زنگ بزنم تاسیسات این خرابه...
من
هنوز تو کفم تاسیسات رو از کجا آوردی
***
دیشب با بابا کلی ورزش کردی و من همه اش رو ضبط کردم ثانیه به ثانیه اش رو... تلاشت که سعی می کردی اندازه بابا دستاتو بکشی بالا، اندازه بابا وزنه بزنی، اندازه بابا پاهات بالا بیاری دیدنی بود پسر دیدنیییی
عاشقتممممم
خدایا برای شادی های روزگارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
برای این که شادی و سلامتی مهمون همیشگی خونمونه سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم