سیب کوچولو هفت ماهه شد....
سیب سرخ شیرینم هفت ماهگیت مباااررررک... عزیزترینم هفت ماهگیت مبااارک.... هفت ماه با شیرینی ها و دلشوره ها...با نگرانی ها و غصه ها، شادی ها و خنده های مادرانه و پدرانه گذشت... شیرینی اولین لبخندت... دلشوره اولین بیماریت و بیمارستان رفتن مون ... نگرانی واکسن ها... غصه تب و لرز بعدش... شادی اولین غلتیدنت... و خنده دیدن دندونای کوچولوت....و از همه مهمترررررررر بی خوابی های مامان که اصلا به بی خوابی عادت نداشت...
حالا دیگه خودت می شینی اما نه کاملا حرفه ای، اون وسطا یه دفعه چپ می کنی و لو می شی.... دایییییییی...ماما....امممممم....لللللل....ددددد.... اینا حرفاته و من عاشق اون بخش ماماشم... هلاک می شم وقتی اون جوری می گی ماما.... می خوام بیام و یه کله خودمو فدات کنم تا خیالم راحت شه..چهار دست و پا می شی اما به مدت چند ثانیه.
... عاشق خوردن بستنی، موز، لیمو شیرین اونم چهار قاچ و سیب هستی..دیگه چه کارایی بلدی...آهان شب تا صبح ١٥٠ بار بیدار می شی شیر می خوری این کلا از هنرهای خیلی به خصوص توئه چون من فکر نکنم هیچ نی نی اینقدر شب تا صبح بیدار شه
...عاشق بازی با pooh و آقای خرچنگی... به شدت از کتاب خوندن نه ببخشید کتاب پاره کردن لذت می بری.... کلا در حال ورجه ورجه کردنی حتی وقتی خوابیدی تا پوشکت رو عوض کنم هی کمر می زنی و بالا پایین می ری... خلاصه پدیده ای شدی برای خودت.... آهان داشت یادم می رفت به شدت به فیلم دیدن من و بابا جون حساسیت داری... از اینکه تمام توجه مون به تلویزیونه و به تو کاری نداریم عصبانی می شی هر جور شده توجه ما رو جلب می کنی... یعنی اگه با زبون خوش بهت توجه کردیم که کردیماگه نه که اساسی وارد عمل می شی و مته رو می ذاری رو اعصاب ما....انقدم حرفه ای که نگووووو....
از هر لحظه بازی کردن با تو لذت می برم... از جمله بازی هایی که من و تو با هم می کنیم و هر دومون خیلی دوستش داریم یکی توپ بازیه، یکی هلی کوپتر بازی، یکی تیتیله بازیو یکی هم گیش گیش بازی... این که تو پسری خیلی خوبه به خاطر این که من عاشق بازی های پسرونه ام و از بچگی نه عروسک دوست داشتم نه وسایل خونه و این حرفا...فقط ماشین داشتم و تفنگ و توپ برای همین حالا حسابی بلدم باید باهات چه جوری بازی کنم که حالشو ببری.
اما با بابا جون..اساسا نیازی به بازی با بابا جون نداری چون بابا جون کلا یه پا شهر بازیه.. همین که می بینیش حتی وقتی بهت نگاه نمی کنه و سرگرم کار خودشه می خندی و چشمات از شیطونی برق می زنه... بلندت که می کنه به قاعده 2 متر می ری بالا و این خودش کلی برات شیرینه...یوسی بازی رو هم خیلی دوست داری که اونم در تخصص باباست و من بلد نیستم...
تو عشق کوچولوی من و بابایی... با تو شادیم و خوشحال...عاشقتیم
رادمهرم... عزیزترینم... شیرینم... هفت ماهه شدنت مبارک...