رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

رادمهر

هیس...

رادی رادان یه شعر یاد گرفتم خیلی باحاله، دارم حفظش می کنم برات بخونم، راست کار من و توئه، برات اینجا می ذارمش تا همیشه با هم از خوندنش بخندیم و لذت ببریم هیس.../ عروسکا یواش تر/ مامان جونم خوابیده/ از صبح زود تا حالا/ خیلی زحمت کشیده/ قطار برقی ساکت/ ماشین کوکی بوق نزن!/ ظهر شده چشما رو هم/ همه لالا مثل من/ حالا اون قطار برقی و عروسکاتو ساکت کن که من و مامانی می خوایم یه درازی بکشیم، البته الان نه ساعت 2...هزار تا بوس کوچولو رو اون دست و پاهای خوشمزه شیرینت. ...
12 مرداد 1390

هدیه ای از بهشت

رادی رادان راستی راستی که شما کوچولوها هدیه های قشنگی از بهشت هستین... هدیه های خوشبویی که آدم از بوییدن بوی تن تون مست می شه... راستی راستی این بوی خوش تن شما از کجا می یاد؟... بعضی وقتا فکر می کنم وقتی که تو به سلامتی بزرگ شی و واسه خودت مردی بشی چقدر دلم برای این روزات تنگ می شه، برای شیر خوردنات، برای بوی خوش تنت، برای اون فندقی هات، برای اون آروغ خوش صدای نازت که بعد از شیر خوردن می زنی... برای همه کوچولویی هات... الهی که همیشه شاد و سلامت باشی عزیز دلم. راستی پسرم ٣ روز دیگه ٣ ماهه می شی...قربونت برم که داری واسه خودت مردی می شی.   ...
10 مرداد 1390

اولین شناسایی

پسر خوشملم دیروز اولین شناسایی رو انجام دادی... بغل من بودی، مامانی اومد پیشمون و شروع کرد باهات حرف زدن تو هم تا چشمت به مامانی افتاد خودتو از بغل من انداختی تو بغلش این یعنی تو مامانی رو می شناسی...هورااااا پسرم دیگه بزرگ شده ماشالله.... هزار تا بوووووووووس خوشمزه برای رادی رادان خودم. ...
8 مرداد 1390

دلتنگی های من و تو

رادمهر جونم الان که دارم اینو برات می نویسم ٤ روزه که بابا رفته ماموریت و من و تو رو تنها گذاشته... خیلی دلم براش تنگیده... تو هم غروب که می شه بهانه اش رو می گیری، آخه همیشه از سر کار که میایم خونه می شینه کنارت و بهت می گه دایره کوچولو... تو هم می خندی و دلش رو می بری... بهش گفتم از سفر برات یه کپ پسرونه بیاره، ببینیم چی کار می کنه، منم مثل تو منتظرشم، هر جا که هست خدای مهربون پشت و پناهش باشه .
8 مرداد 1390

پسر خاله ها

رادی رادان هنوز هیچی نشده  وقتی سینا و پارسا رو می بینی از شادی و هیجان نمی دونی چی کار کنی اون دو تا هم که برات کم نمی ذارن، از آموزش اسلحه گرفته تا قایم موشک بازی و دالی موشه و خلاصه هر بازی که بلدن  برات رو می کنن سینا بهت چی می گه: می گه رادمهر تو می توانی... می دونی سر چی اینو بهت می گه؟ بابت نفخای تو شیمکت... پارسا هم که مدام برات شعر رادمهر موش تو سوراخ رو می خونه و تو هم براش می خندی سینا و پارسا منتظرن تا تو زودتر بزرگ شی تا ببرنت پارک و باهات بازی کنن... بهشون سفارش کردم همیشه هواتو داشته باشن، تو هم باید براشون یه داداش کوچولوی خوب و مهربون باشی... پسرم خیالت راحت، این دو تا فرشته تو رو از صمیم قلب دوست ...
8 مرداد 1390

قدم نو رسیده مبارک

سلام عزیز دلم... امروز که دارم این مطلب رو می نویسم تو 2 ماه و دو هفته از تولدت می گذره. شیرینم، تو روز 13 اردیبهشت ماه راس ساعت 12:47 دقیقه به دنیا اومدی و من تو این مدت انقدر درگیر زردی تو و دل دردهای شبونه و ... بودم که نتونستم بیام و برات از این روزا بنویسم. پسر گلم امروز صبح گذاشمت پیش مامانی و اومدم سر کار... تو می خندیدی اما من تا محل کارم گریه کردم. آخه نمی تونم دوریت رو تحمل کنم؛ تو همه ی دنیای منی. امروز یکی ازم پرسید مادر بودن چه حسی داره، عشق مادرانه یعنی چی؟ گفتم تو عزیزانت رو دوست داری مثل همسرت، مادرت، پدرت و... و سعی می کنی همه کار براشون بکنی تا شاد باشن اما فکر نکنم جونت رو براشون بدی اما برای بچه ات بدون اینکه فکر...
2 مرداد 1390

بوی خوش تو

پسر خوشملم با امروز 2 روزه که صبح ها تو رو می ذارم پیش مامانی و میام سرکار؛ خیلی خیلی دلم برات تنگ می شه... می دونی وقتی دلم خیلی خیلی هواتو می کنه چی کار می کنم؟ شالم رو بو می کنم، آخه بوی تو رو می ده، بوی خوش نوزاد... بوی بهشت... باور کن برای این که زودتر بیام خونه دارم لحظه ها رو می شمرم... ثانیه به ثانیه اش رو... رادی رادان من دوستت دارم عزیزم ...
2 مرداد 1390

اتاق رادمهر

پسر خوشملم داریم با بابا اتاقت رو درست می کنیم هنوز کلی کار مونده که انجام ندادیم... من که فکر کنم تا روز که نه تا لحظه آخر هم ما کارامون تموم نشه... هر چی می گذره استرسم بیشتر می شه. تا تو رو صحیح و سالم تو بغلم نبینم خیالم راحت نمی شه... خوش به حال اونایی که نینی هاشون به سلامتی دنیا اومدن... راستی بابا جون چند تا چیز خوشمل برای در اتاقت گرفته... خیلی بامزه است... دوستت دارم گل کوچولوی نازم و هزار تا می بوسمت... ...
28 فروردين 1390

خورشید بخشنده

پسر گلم... عزیز دلم... من و بابا جون بعد از کلی این ور و اون ور کردن و قرعه کشی و این حرفا تصمیم گرفتیم اسمت رو رادمهر بذاریم... رادمهر یعنی خورشید بخشنده... امیدوارم همیشه مثل  خورشید درخشان و بخشنده باشی... ...
23 فروردين 1390

روزهای انتظار

سلام کوچولوی شیرینم. این وبلاگ رو درست کردم تا پا به پای تو بزرگ شه... تویی که الان لگدهای پسرونه خوشملت تو شیمکم یه لحظه هم قطع نمی شه... دیگه انقدر بی طاقت دیدن روی ماهت هستم که نمی دونم چطوری باید روزا رو بگذرونم... دکتر گفته ۱۸ اردیبهشت شما رو درمیاره بیرون و می ذاره تو بغلم اما من فکر کنم شاید چند روز زودتر بشه...نمی دونم هر چی خدای مهربون بخواد...پسر کوچولوی شیرینم لحظه ها رو برای دیدن شکل خوشملت می شمرم... هزار تا بووووس مامانی روی اون دست های کوچولوی خوشمزه ات.   ...
21 فروردين 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد