دنیای اژدها های مهربون
از اژدها می ترسی ... تو کارتونا دیدی و مثلا می دونی که ترسناکه... به دایناسورا هم میگی اژدها... اما دوست نداری از چیزی متنفر باشی...دلت می خواد همه چی رو دلنشین کنی... رادمهر: مامان دیشب خواب اژدهای مهربون دیدم اومده بود پیشم با هم بازی کنیم... فهمیدم دوست داری لمسش کنی ، به قول خودت باهاش بازی کنی... برای همین بردیمت به سرزمین اژدها هاااا_ پارک ژوراسیک تهران... چهره ات دیدنی بود... اولش پرسیدی مامان منو می خورن...بعد که مطمئن شدی خوردنی در کار نیست گفتی واقعی ان؟!! خلاصه رسیدیم جلوی یکی شون... دهن بزرگ، دندونای تیز گنده... جرات نداشتی دستت رو دراز کنی، صداشو که شنیدی گفتی سلام با من دوست میشی؟ هیجاناتت...
نویسنده :
مامان رادمهر
12:57
شادی های کودکانه
انقدر شادی های کودکانه ات رو دوست دارم...یاد اون موقع های خودم می افتم مثلا بابا می گفت میریم رستوران ... به به ... یا مثلا نصف شب راه می افتادیم مسافرت... آخ جون... یا بازی های خودم تو خونه ... خرگوشی پریدن ها و یه دنیا راحتی و راحتی... دیروز تو خونه خرگوشی می پریدی و می خوندی نویدم و دویدم (دویدم و دویم رو اینجوری می خونی) من انقدر ذوق می کنم اونجوری بالا پایین می پری نویدم و دویدم می خونی... احساس می کنم حس خوبی داری خوشحالی شادی و این شادم می کنه... هر موقع که بهت میگیم بریم رستوران تو می دویی و لباس می پوشی و د بدو... اون روز می گی چرا نصف شب نمیریم مسافرت؟ . منتظری که یه برنامه شاد ردیف کنیم و با شادی...
نویسنده :
مامان رادمهر
12:07
یلدای مهر با رادمهر
با احتساب اون سالی که تو شیمک مامان بودی این چهارمین یلدایی که دور هم بودیم... و با نگاهی به اون سال های قبلی امسال از هر سال هزااار ماشاالله بزنم به تخته شیطونتر و وروجک تر... یلدای امسال خونه خاله ندا همراه کلی آدم خوب ...خدا رو شکر که خانواده خوبی داریم و انقدر قشنگ می تونیم دور هم جمع شیم... خدا رو شکر بابت سلامتی مون... خدا رو شکر بابت خنده هایی که رو لب هر کدوممون به شادی و عشق نشست آخ که من عاشق این رسوم قشنگ و شاد ایرانی ام... چه مردمان باحالی بودن این نیاکان ما... دمشون گرم با این جشنای شاد و ردیف... از امروز به خاطر میلاد مهر، آفتاب زیبای عشق و دوستی روزها یک دقیقه بلندتر می شن ... رادمهرم پسر دی و م...
نویسنده :
مامان رادمهر
12:33
خصوصی
خدا رو شکر که تو هستی...
خدا رو شکر که تو هستی رادمهر خدا رو شکر... همین وقتی خسته ام مجبورم می کنی باهات بازی کنم منو از دنیای خودم می کنی و میبری به دنیای عمو فنگلا و ایگس و من عاشق اینم... عاشق این که بیام تو دنیای تو... یادم می ره خستگیام همین که می ری و میای می گی: ... دوستت دارم من کیف می کنم حتی نصف شب وقتی در حالت خواب و بیداری... همین که منو انگار هم بازی اتم با اسم کوچیکم صدا می کنی من کیف می کنم خدا رو شکر که تو هستی... با اون حرفای شیرین و قشنگ هر روز ما رو کلی می خندونی... شیرین زبون دوست داشتنی دوستت دارم خدا کنه من و بابا انقدر مادری و پدری بلد باشیم که بتونیم تو رو به خوبی بزرگ کنیم دست و دلم می لرزه هر ...
نویسنده :
مامان رادمهر
14:52
خصوصی
سیر شدم...
من: رادمهر دهنت بو سیر می ده، چی خوردی؟ رادمهر: سیر شدم دیگه... من: نه دهنت بوی سیر می ده، چی ناهار خوردی؟ رادمهر: ناهار خوردم سیر شدم مامان ... الان من دقیقا نمی دونم چی جوری بهت بگم منظورم چیه؟ رادمهر: مامان مرتز ماشینم خراب شده من: فدات شم، چیه ماشینت؟ رادمهر: مرتزش... من: ترمز ماشینت خراب شده؟ خب بذار بیام درستش کنم... آخه مامان چند سالی مکانیک بوده بوده لابد خودش خبر نداشته یگانه شیرین سخن دوست داشتنی من... عاشقتمممممم ...
نویسنده :
مامان رادمهر
14:21
خرس آرکانسا
هر چقدر تو مشتری تاترای کودکانه هستی من بیشتر از تو...از بس میحطش شاد و قشنگه خرس آرکانسا پیشنهاد خانم کریمی مربی مهدت بود... پارک لاله ... کانون پرورش فکری... پنجشنبه ساعت 6 خیلی بهت خوش گذشت... خیلی دوست داشتی... یک ساعت و نیم غش کرده بودی از خنده طوری که خانم بغل دستی ات از خنده تو می خندید خرس آرکانسا رقصنده ترین خرس دنیا... این عنوان نمایش بود... رقصهای آقا خرسه و این که دنبال یه جانشین برای خودش می گشت جالب بود... «خرس آرکانسا» داستان دختر بچهای به نام تیش است که با خرسی که در سیرک هنرنمایی می کند، آشنا می شود. تیش که آرزو دارد پدربزرگش برای همیشه در کنار او باشد از خرس می آموزد که تا ...
نویسنده :
مامان رادمهر
13:59