تو آشپز دنیایی
می گن وقتی گرسنه باشی دیگه دوست ندارم و خوشم نمیاد و اینا رو نمیگی که هیچچچ خیلی هم تازه تشکر می کنی و دو لپی هم می خوری چند روز پیش با بابا جون رفتی مکانیکی که مثلا مشکل ماشینو حل کنین، کار ماشین گیر پیدا کرد و خلاصه چند ساعتی معطل شدین؛ موقع شام که گذشت هیچی حسابی هم دیر شد... منم تو خونه داشتم پیتزا می درستیدم و منتظر شما خلاصه تا اومدین از گرسنگی نذاشتی من چیزی بچینم و میز و شام درست کنم ... رو همون اپن آشپزخونه نشستی و در حالی که نمی دونستی پیتزا رو بکنی تو چشمت یا دهنت فقط می گفتی مامان فوتش کن فوتش کن... منم همه فوتای دنیا رو جمع می کردم تو هر نفسم و تند می فوتیدم، انگار می خوام آتشفشان کوه وزو رو خاموش کنم ...مهلت نمی دادی...
نویسنده :
مامان رادمهر
12:17