معصومیت ناب تو
قرارمون اینه که با طبیعت ، با حیوونا، با هر موجود زنده دور و برمون مهربون باشیم ، یه قرار مادرونه پسرونه اما اون روز تو چیزی به من نشون دادی که من با تمام احساسم نسبت به طبیعت پیشت کم آوردم تو یه پارک جنگلی بودیم هوا سرد بود بارونی بود ... یه سگ خسته و تنها اومد سمتمون...قرار بود نترسیم ، نزنیمش، دوستش داشته باشیم... طفلک با چشمای پر از غم نگاهمون می کرد... از زیر شکمش معلوم بود بچه شیر می ده، گفتم رادمهر فکر کنم این خانم سگه نی نی داره اما گرسنه است... حواسم به قلب کوچولوی تو نبود، حواسم نبود همین یک جمله من با تو چه می کنه... گفتی مامان بهش غذا بدیم؟ گفتم آره اما ما چیزی همراهمون نیست، من پسته و بادوم آوردم برای تو که اونم سگ نم...
نویسنده :
مامان رادمهر
11:34